• وبلاگ : پرستاري 91
  • يادداشت : نماهايي از طوفان دوشنبه عصر تهران
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + شعربافان 
    چه جالب.
    اين وقايع مربوط به روز واقعه(طوفان) ،بود؟؟؟
    پاسخ

    بله
    + مهرداد 
    ماجرا از اونجايي شروع شد که با هزار زحمت و التماس بالاخره تونستيم جمعي از بچه هاي هميشه در صحنه رو براي تفريح به استخر دانشگاه قبرستوني نه ببخشيد واقع در قبرستون ببريم . بعد کلي بدقولي ها که همينجا دوباره از دوستان بابت اين بد قولي معذرت خواهي ميکنم به دانشگاه رسيديم و بعد صحرانوردي طولاني به مقصد نهاييمون رسيديم. تصميم براين شد که قبل استخرطبق برنامه ريزي استاد استاد استاد( آقاي نادري) دمبل و هالتر بزنيم. مشغول تمرينات سخت بدني بوديم که ورود يک رتيل تمرينات را کنسل کرد و مشغول کشتن اين جونور سگ جون شديم که آخرش هم نمرد. خلاصه تصميم بر اين شد که جونمون را بر داريم و از اون دخمه فرار کنيم. بالا در جلوي سوله منتظر رسيدن تايم بوديم که صحنه ي خوفناکي را در افق مشاهده کرديم. 8 عدد گردباد که تلي يا شايدم طلي از خاک را به هوا برده بودند که در کمتر از 5 دفيفه به هم برخورد نمودندي و تورنادوي عظيمي را ايجاد کردندي. خلاصه بچه ها وصيت آخر خودرا گفتند و منتظر رسيدن گردباد بودند. بعد از اندکي گردباد به مارسيد . و ما ناچارا به داخل رفتيم و در 3 دقيقه مانده به بازگشايي در ها برق رفت و ما بوديم و فحش هايي که به يکي از بچه ها ميداديم به علت نحسي که داشت و سعي در حذف فيزيکي عامل نحسي داشتيم. بعد کلي علافي که البته به گفته دوستان و براي تسکين دل سوختمون هدف را کنارهم بودن خواندن تصميم گرفتيم چتر عظيمي را باز کرده و رو سر اعضاي خانواده يکي از بچه هاي استان مجاور خراب شويم که با تيزهوشي فرد مذکور و با هشدار قبلي که به خانواده اش داد اين نقشه ي شوم ما با شکست مواجه شد و بالاخره دست از پا درازتر بعد از يک حمام گردو خاک تصميم به خونه رفتن گرفتيم و 8 نفري در يک پرايد چپيديم و عازم مترو حرم امام شديم که به علت همون عامل نحسي راه مترو را بسته بودن و خلاصه قرار شد تا ي ايستگاه ديگر مترو در کنار دوستان باشيم. از اونجايي که کلا آدم هايي هستيم که انعطاف تو برنامه ريزيهامون هست البته بعد از بدرود گفتن با چند نفر از دوستان تصمميم براين شد که به فلافلي سرپل ملقب به سگ پز برويم و فلافلي را با دوستان بزنيم و چندي بيشتر در کنار هم باشيم .

    اين تصويرهم خالي از لطف نيست!!!