وبلاگ :
پرستاري 91
يادداشت :
لحظه هاي راجعوني بودن 3
نظرات :
1
خصوصي ،
3
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
هيچکس..
چطوري ميشه گفت??!!ظرف کلمات خيلي خيلي محدوده براي توصيف دردي که حس کردي وقتي برگشتي به اين جهنم دردي که حس کردم..چطور ميشه کربلا رفت و برگشت ولي فراموش کرد..اصلا راهي وجود نداره که با خاطراتش زندگي نکني که بدون کربلا زندگي بي مفهومه...چطوري ميشه فرياد زد در حالي که فرياد هم نميتونه چنين دردي رو آروم کنه...کاش بليت هاي کربلا هيچ برگشتي نداشت...
پاسخ
کاش...
+
حق شناس
دوست عزيزم خيلي متن هايي که مي گذاري خيلي معنوي وجالب هست وهرکسي روبه حال وهواي کربلا ميبره واين براي کساني که هنوز به کربلا طلبيده نشده اند ميتواند خيلي مفيدباشه .ممنونم ازت.
+
شعربافان
دود اين شهرمراازنفس انداخته است/ به هواي حرم
کرب وبلا
محتاجم
دلم دلهره ي لب مرز را ميخواهد،دلهره ي مرز ايران وعراق...
اسمش مرز دو کشوربود،بطنش مرز دل وجان...
جاني که درتن داشتيم و دلي که در
کربلا
...
دلهره اي شيرين، دلهره ي جان، دلهره ي گذشتن ازخود وبه ياررسيدن...
دلم دلهره ي جان ميخواهد.
وقتي پايت رادرسرزمين يارمي نهي،ديگرمهم نيست چه ميشود.فقط مهم هواييست که در آن نفس ميکشي ويار ويار ويار.... همين.
ميشود آيا يک بارديگر؟؟؟