پرستاری 91 به نام نامی حضرت دوست که فقط نام اوست که نکوست
| ||
" لحظه های راجعونی بودن " "شب جمعه" است و حالا یک هفته از زیارت وداع توی بین الحرمین گذشته...کربلایی ها یادتون هست؟ السلام علیک یا مولای...السلام علیک سلام مودع لا سیم و لا قال...(نه اینکه از زیارت شما خسته شده باشم،نه...)...لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتک...(یعنی فقط کافیه تو بخوای تا یه بار دیگه من و کربلا...)
یادته رو به حرم عباس چی گفتیم؟ استودعک و استرعیک و اقرا علیک السلام...(علمدار حسین به خدا می سپارمت ...و بهت سلام می فرستم...) ...حسرت یه شب جمعه کربلا توی دلم سنگینی میکنه... ببخشید که انقدر مبهم شروع کردم، اونهایی که کربلا رفتن میدونن الان چه حالیه، حتمآ شما هم این رو زمزمه کردین تا حالا... شب های جمعه می گیرم هواتو/ اشک غریبی می ریزم برا تو بیچاره اون که حرم رو ندیده/ بیچاره تر اون که دید کربلاتو ...از کاظمین و بوی امام رضا توی حرم پدر وپسر شروع شد...از نجف و ایوون طلای مولا و اذن عاشقی...از مهمونی "مسجد سهله"، جایی که قراره بشه خونه ی امام زمانمون...از مسیر پیاده ی کربلا شروع شد...تا کربلا قله عاشقی و...و یه غربت بزرگ موند به بزرگی غربت بقیع اما می دونی فرقش چیه؟ اینکه بقیع میون غریبه هایی به اسم وهابیت تنهاست و این یکی میون یک عالمه شیعه عاشق! اسم این غربت "سامرا" ست... از کمی قبل ترش براتون بگم، از اینکه من هیچ وقت توی مخیلات و توهماتم هم نمی گنجید، چی؟ من وکربلا؟ اونم اربعین؟ پای پیاده؟ حتی لحظه ای، توی ناخودآگاه ذهنم هم خطور نکرده بود... تا تابستون امسال به کربلا بعید نگاه میکردم، یعنی توی دعاهای کربلا خواستن آمین می گفتم اما ته دلم یه چیزی انگار درست نبود... مجلس ختم معین رییسی این جمله رو ازش خوندم( حتما شما هم توی اون دفترچه کوچیک این جمله رو دیدین): « شب های جمعه خودت را هم که بکشی نمی توانی از فکر این که هنوز کربلا نرفته ای خلاص شوی؛ حتی اگر هزار بار رویت را به سمتش کنی و سلام دهی. زود ما را به کربلا ببرید، خاک اینجا به ما نمی سازد. » نمی دونم چرا اما این جمله عطشم رو نسبت به کربلا شعله ور کرد، شاید چون میخواستم ببینم اون چیه که اگه نبینیش حتی با هزار بار سلام کردنش از دور نمیشه آروم شد؟ اما یه چیز دیگه رو هم بگم، نه اینکه فکر کنی برسی کربلا همه چی تمومه، نه! این تازه شروعشه... گفتم بینمش مگرم درد اشتیاق/ ساکن شود، بدیدم و مشتاق تر شدم ... (ببخشید که طولانی شد، میخواستم " لحظه های راجعونی بودن" رو باهاتون سهیم بشم، اما بعدش به این فکر کردم که شاید همه نخوان همه ی مدت یه گوشه وبلاگ یه حس غم و غربت حاکم باشه پس لطفا اگه کسی هست که نظرش اینه بگه، در عین حال خوشحالمون میکنید اگه نظر و حستون رو نسبت به کربلا و خاطراتی که براتون بیان میشه بگید، متشکرم) راستی یادم رفت از غوغای شب جمعه کربلا براتون بگم، به ما که اذن ندادن شب جمعه توی محفل حسین و مادر نوکری کنیم اما دعا کنید و برای ما هم بخواید... کربلا...اللهم ارزقنا... قرار ما شب های جمعه همین جا...به شرط حیات ان شاالله... کربلا، فقط پیاده... یا زهرا [توسط: ] [ نظرات شما () ]
|
||
[ تمام حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به گروه پرستاری 91 میباشد.] |