• کد نمایش افراد آنلاین
  • سقای آب و ادب - پرستاری 91
    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن

    پرستاری 91
    به نام نامی حضرت دوست که فقط نام اوست که نکوست 
    قالب وبلاگ
    اخبار مهم کلاسی
    مدیریت وبلاگ
    ابزارهای کاربردی
    آیه قرآن

    اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

    وصیت نامه شهدا : وصیت شهدا
    خبر نامه وبلاگی:باعضویت در این بخش اخبار کلاسی ،وبلاگی وتالار گفتگوی آنلاین را در ایمیل خود دریافت کنید

    عباس، مشک را چون عزیزترین کودک جهان در آغوش گرفته، بند قنداقه‌اش را به دور گردن انداخته، با دست چپ، سپر را حایل مشک کرده و با دست راست شمشیر را در هوا می چرخاند و پیش می تازد.


    آنچه هر دم پیش روی عباس، از لابلای نخل‌ها بیرون می‌جهد، دشمن نیست با اسب و نیزه و شمشیر، علف‌های هرزی است که به داس عباس درو می‌شود. همه نخلستان و در پشت همه درختان، پر است از آدم و اسب و شمشیر و نیزه و کلاه.

    ...

    آنچه اکنون کار را بر عباس دشوار کرده، تعداد چند هزاری سپاه دشمن نیست کمین‌های ناجوانمردانه پشت نخل‌ها هم نیست گرسنگی هم نیست، تشنگی طاقت سوز و جگر گذاز هم نیست، خستگی هم نیست، زخم‌های متعدد سر و صورت و سینه و دست و پا هم نیست.

    تنها یک چیز، جنگیدن را بر عباس دشوار کرده و آن آزاد نبودن دست‌های عباس است و آن کودکی است که عباس در بغل دارد و حفظ جانش را بر جان خویش مقدم می‌شمارد. کاش آنچه در آغوش عباس است، کودک بود کودک اگر خراش هم بردارد، مصدوم و مجروح هم اگر بشود باز به مقصد می‌رسد.

    جان مشکی که در آغوش عباس است از جان کودک هم لطیف تر و آسیب پذیرتر است. اگر خراشی بر بدن مشک بیفتد، اگر تیری بر بدن مشک بخورد، اگر نوک نیزه یا تیزی شمشیری با مشک مماس شود، تمام هستی عباس بر باد می رود، تمام امید کودکان، به یاس بدل می شود.

    عباس باید هم از مشک محافظت کند، هم از جان خویش. حفظ جان برای حفظ آب و حفظ آب برای حفظ جانان. اگر عباس نماند چه کسی آب را به خیمه‌ها برساند و اگر آب نماند، عباس با چه رویی خودش را به خیمه‌ها برساند!؟

    آنچه اکنون در آغوش عباس است، فقط یک مشک آب نیست، آبروی عباس است، حیثیت عباس است. یک خواهش نگفته سکینه است که عالمی با آن برابری نمی‌کند. آنچه اکنون در آغوش عباس است، عصاره حیات سی و پنج ساله عباس است بهانه تولد عباس است، انگیزه حیات عباس است.

    آنچه عباس امروز در نگاه حسین دیده است برای این فرمان یا خواهش در همه عمر عباس بی سابقه بوده است: عباس جان! اگر می‌توانی کمی آب بیاور.

    و عباس عاشق، عباس ماموم، عباس مرید، عباس ادب، آب شده در مقابل این خواهش آب.
    تمام ادب عباس در همه عمر این بوده است که خواست نگفته حسین را بشناسد و در اجرا و اجابتش سر بسپارد امروز اما حسین خواسته‌اش را آن هم با لحن خواهش و خضوع به زبان آورده است.

    پس برای عباس این فقط یک مشک آب نیست قیمتی ترین محموله عالم است این فقط یک مشک آب نیست، رسالت تاریخی عباس است. در آینه این آب، پدرش علی نشسته است، مادرش ام البنین رخ نموده است، زهرای مرضیه تجلی کرده است.

    همه پیامبران اکنون در کربلا صف کشیده‌اند و بی تاب تشنگی فرزندان محمداند. چشم آدم ابوالبشر خیره به این مشک است نگاه نوح نگران این مشک است.

    اجر رسالت محمد و مودت ذی القربای او متجلی در این مشک است و عباس اگر -شده با فدیه جانش - این آب را برساند کار دیگری در این جهان ندارد. حکیم بن طفیل که از کمین نخل‌ها درآمد و چندی است که سایه به سایه عباس می‌تازد، ناگهان شمشیرش را فرا می آرد و دست راست عباس را که در دایره ای کامل در گردش‌ا‌ت از ساعد قطع می‌کند.

    تنها کاری که عباس می‌تواند بکند این است که پیش از افتادن دست راست، شمشیرش را در هوا با دست چپ بستاند. دست راست بر زمین می‌افتد اما دست چپ و شمشیر همچنان باقی است.

    عباس با رنگی از فریاد در کلام رجز می‌خواند، می‌جنگد و پیش می‌تازد:
    والله آن قطعتموا یمینی
    انی احامی ابدا عن دینی
    و عن امام صادق الیقینی
    نجل النبی الطاهر الامینی

    ...

    آنچه به عباس توان می دهد وامید می بخشد، سواد خیمه هاست که گهگاه از لابه لای شاخه های نخلها نمایان می شود.
    در این هنگام زید بن رقاد که تاکنون در کمین به دست آوردن لحظه ای برای فرود آوردن شمشیر بوده است، ناگهان دست چپ عباس را از ساعد قطع می کند.
    با قطع شدن دست چپ، امید عباس کاهش می یابد اما به کلی از میان نمی رود.
    او همچنان رجزخوان پیش می تازد:
    یا نفس لا تخشی من الکفار
    و ابشری برحمة الجبار
    مع النبی السید المختار
    قد قطعوا ببغیهم یساری
    فاصلهم یا رب حر النار

    اکنون نه دستی مانده است و نه سپری و نه شمشیری، اما مشک آب مانده است و چه باک اگر هیچ چیز جز مشک نماند، حتی خود عباس، به شرطی که بتواند این مشک را به خیمه ها برساند.

    این که حرکت اسب آرام آرام به کندی گراییده فقط به خاطر زخم‌ها و جراحت‌ها و خون‌های رفته از بدن عباس نیست اسب به خوبی می‌فهمد که کار کنترل برای سوارش دشوار شده. سوار اگر تا به حال با پاهای کشیده‌اش خود را به روی اسب نگه داشته، اکنون این پاها کم رمق شده و از توانشان کاسته گردیده.

    اسب سرعتش را کم کرده تا سوار بتواند تعادلش را حفظ کند و عباس، از بیم پاره شدن بند مشک، سر آن را به دندان گرفته و با چشم های شاهین وارش اطراف را از همه سو می‌کاود مبادا که تیری جان مشک را بیازارد.

    اکنون تیر از همه سو باریدن گرفته است. اما عباس با حایل کردن جوارح خود، از کتف و بازو و پا و پهلو و پشت، تیرها را به جان می‌خرد و مشک را همچنان در امان نگه می‌دارد و بر بال‌های قلب خویش آن را پیش می‌برد.

    ده‌ها تیر بر بدن عباس نشسته است و خون چون زرهی سرخ تمام بدنش را پوشانده است. اما عباس انگار هیچ زخمی را بر بدن خویش احساس نمی‌کند چرا که مشک همچنان ... اما نه ... ناگهان تیری بر قلب مشک می‌نشیند و جگر عباس را به آتش می‌کشد.

    تیر بر مشک نه که بر قلب امید عباس می نشیند و عباس در خود فرو می شکند و مچاله می‌شود. و دشمن به روشنی می‌فهمد که عباس، دیگر توانی برای جنگیدن و دلیلی برای زنده ماندن ندارد.
    تیری دیگر پیش می آید و درست بر سینه عباس می نشیند و این تنها تیری که عباس از آن استقبال می‌کند و آن را گرم در آغوش می‌فشرد.

    کودکان اکنون با تشنگی چه می‌کنند؟ سکینه به آنها چه می‌گوید؟ سکینه اکنون چگونه بچه‌ها را آرام می‌کند؟
    زینب، زینب، زینب.

    زینب اکنون با دل خودش چه می‌کند؟ با دل سکینه چه می‌کند؟
    این حکیم بن طفیل است که نخلستان را دور زده و از مقابل با عمود آهنین پیش می‌آید. بگیرید این تتمه جان عباس را که از آبرویش گران‌بهاتر نیست. حسین جان! جانم به فدات! تو از این پس چه می‌کنی؟

    می‌دانم که با رفتنم پشت تو خواهد شکست از این پس تو با پشت خمیده چه می‌کنی؟! حسین جان! یک عمر در آرزوی رسیدن به کربلا زیستم، یک عمر به عشق نینوا تمرین سقایت کردم، یک عمر به شوق عاشورا شمشیر زدم ... یک عمر همه حواسم به این بود که نقش عاشقی را درست ایفا کنم و به آداب عاشقی مودب باشم.

    ...

    حسین جان! مرا ببخش که نشد برایت بجنگم و از حریم آسمانی ات دفاع کنم. این آخرین ضربه دشمن است که پیش می‌آید و مرا از شرمساری کودکانت می‌رهاند.

    بخشی از کتاب سقای آب و ادب


    .: Weblog Themes By Nursing 91 :.

    درباره وبلاگ

    گرچه خود خسته وبیمار شدم ،دل ولی خواست پرستار شدم ،روی خوش صحبت شیرین همه از لطف خداست ،من در این راه فرشته صفت وهمسفر یار شدم* سلام دوستان گرامی به وبلاگ خودتون خوش آمدید لطفا پس از بازدید،نظرات خود را با ما در میان بگذارید.متشکریم* تمامی مطالب قبلی در قسمت آرشیو موجود است. ایمیل پرستاری 91: nursingsh91@gmail.com برای نمابش هرچه بهتر سایت از مرورگرهایی از جمله فایرفاکس و گوگل کروم استفاده نمائید.
    دانشنامه مهدویت
    مهدویت امام زمان (عج)
    دعوت نامه
    قابل توجه تمامی همکلاسی های محترم در صورت تمایل به عضویت در وبلاگ وقرار دادن مطالب خود«هرگونه مطلب علمی ، مذهبی ،اجتماعی، فرهنگی ،سیاسی و...» ، لطفا نام خود،نام کاربری و رمزعبور مورد نظرخود را به ادرس ایمیل nursingsh91@gmail.com ارسال نمایید و به نویسندگان وبلاگ بپیوندید.متشکرم
    نظر سنجی کلاسی
    امکانات وب


    بازدید امروز: 68
    بازدید دیروز: 39
    کل بازدیدها: 698808
    تعداد کل یاد داشت های تایید شده و قابل نمایش : 324

    آخرین بازدید : 103/2/12    ساعت : 11:15 ع

    • |