پرستاری 91 به نام نامی حضرت دوست که فقط نام اوست که نکوست
| ||
از این پس خلاصه ی کوتاهی از زندگینامه شهدای 8 سال دفاع مقدس در وبلاگ قرار میگیرد انشاا.. که مورد استقبال قرار گیرد.
روز پانزدهم دیماه سال 1344 در شهرستان سراب کودکی زیبا و مهربان قدم به عرصهی گیتی نهاد. عباس با شوقی وصفناشدنی فرزند را در آغوش گرفت و بعد از خواندن اذان و اقامه، نامش را رجبعلی نهاد. روزها از پی هم گذشت و انقلاب به اوج خود رسید. رجبعلی که نوجوانی پرشور بود، در خیل یاران امام (ره) قرار گرفت و با پیروزی انقلاب جهت پاسداری از دستاوردهای آن در پایگاه بسیج، ثبتنام کرد. افسری علاقهی زیادی به فرایض دین اسلام داشت و همواره در حال راز و نیاز با پروردگار بود. [توسط: اردوخانی ] [ نظرات شما () ]
سلام دوستان عزیزم همونطور ک قول داده بودم سری دوم این جملات رو هم براتون آماده کردم. خوشحال میشیم شما هم اگر جمله ای به نظرتون زیبا اومد در قسمت نظرات قرار بدید. ادامه مطلب... [توسط: غزل ] [ نظرات شما () ]
دانشجو بود… دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی…. [توسط: اردوخانی ] [ نظرات شما () ]
روز 23 بهمن برای زندانیان عدس پلو بردیم.سپهبد نصیری رییس ساواک گفت:"من نمیخورم این غذایی نیست که شما باید برای یک سپهبد بیاورید".وقتی دیدم این هایی که یک عمر مردم را زجر داده و کشته اند این طوری برای ما ژست میگیرند و طاقچه بالا میگذارند خیلی عصبانی شدم و کاسه ی عدس پلو را محکم بر سر کچل نصیری کوبیدم.اصلا انتظار چنین عکس العملی را از من نداشت.گفت :"اقا نزن میخورم". غذایش که تمام شد گفتم :"مرد حسابی این همان غذایی است که رهبر انقلاب می خورد".
خاطرات حجت الاسلام والمسلمین غفاری برگرفته از کتاب حاشیه های مهمتر از متن. [توسط: ] [ نظرات شما () ]
روز ورود امام من و چند تن دیگر از مبارزان به همراه خانواده هایمان سوار مینی بوس در خیابان ها در حرکت بودیم و با بلندگویی که روی مینی بوس قرار داشت مردم را هدایت میکردیم.سرپیچ شمرون گاردی ها جلوی ما را گرفتند و سوار مینی بوس شدند و یکی شان ژ-3 اش را روی شقیقه ی من گذاشت. زن و بچه ها فریاد میزدند و شیون میکردند.سربازی که اسلحه در دستش بود گفت:"سید!اگر به خاطر عمامه ی سرت نبود به خدا مغزت را متلاشی میکردم". خدا میداند چطور شد که او عمامه ی سفید مرا سیاه دید!
خاطرات ایت الله مهدوی کنی برگرفته از کتاب حاشیه های مهمتر از متن [توسط: ] [ نظرات شما () ]
[توسط: پرستاری 91 ] [ نظرات شما () ]
ظهر روز 22 بهمن مردم ریختند تو میدان ارگ و رادیو را گرفتند.رادیو پایگاه توده ای ها و چپی ها شده بود.ما خدمت امام در مدرسه ی رفاه بودیم که ناگهان رادیو اعلام کرد:"توجه!توجه!این صدای انقلاب است". امام به سرعت از جا بلند شد و گفتند:"بروید نگذارید!صدای انقلاب است یعنی چه؟صدای انقلاب اسلامی است".ما هم رفتیم و به دستور امام بچه های مذهبی را انجا مستقر کردیم و از ان به بعد صدای انقلاب اسلامی به گوش می رسید.
خاطرات حجت الاسلام والمسلمین هادی غفاری.برگرفته از کتاب حاشیه های مهم تر از متن. [توسط: ] [ نظرات شما () ]
[توسط: پرستاری 91 ] [ نظرات شما () ]
PATIENT`S COMPLAIN -Doctor ,i`m not feeling well today. دکتر امروز حالم خوب نیست. -What`s the matter with you?/what`s wrong with you مشکلتون چیه؟ -I feel sick/queasy حالت تهوع دارم. -I see you are hoarse and you look pale too میبینم که صداتون گرفته رنگتون هم پریده. -Open your mouth wide I want to look at your throat دهانتان را خوب باز کنید میخوام یه نگاهی به گلوتون بندازم. [توسط: ] [ نظرات شما () ]
این مطلب فقط جنبه اطلاع رسانی داشته و هیچ گونه هدف خاصی ندارد. [توسط: اردوخانی ] [ نظرات شما () ]
|
||
[ تمام حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به گروه پرستاری 91 میباشد.] |