پرستاری 91 به نام نامی حضرت دوست که فقط نام اوست که نکوست
| ||
همیشه نشسته ایم و پشت سرهم برایش «باید» بافته ایم. لیست بلند بالایی از «باید»ها ساخته ایم تا او بیاید و همه شان را به تنهایی بر دوش بکشد و
تمام دردهای جامعه بشری را به تنهایی مداوا کند و تمام انتظارات ما را برآورد. هر وقت از دنیا خسته می شویم، هر وقت مشکلی آزارمان می دهد، فارغ از این که چقدر بزرگ یا به کجا مربوط باشد، آهی می کشیم و می گوییم: «آقا می آید و همه مشکلات را حل می کند» «آقا که آمد باید با فلان شخص فلان برخورد را کند» «آقا که آمد باید این کار را این طور درست کند» و هزاران جور جمله جورواجور دیگر. خوب که فکر می کنم، می بینم ما شده ایم درست لنگه بنی اسرائیلی هایی که به موسایشان گفتند: «ما همین جا نشسته ایم؛ تو با خدایت برو و دشمنان را از ارض موعود بیرون کن؛ بعد ما می آییم و با آرامش در آن سرزمین زندگی می کنیم.» انگار ما هم می خواهیم موسایمان را که می آید تا نجات مان دهد و از چنگال فرعون ها برهاند؛ تک و تنها، با خدایش به جنگ ها و سختی ها بفرستیم و منتظرش بمانیم تا با پیروزی برگردد و یک جهان پر از صلح و آرامش را دو دستی تقدیم مان کند. آیا زمان آن نرسیده است که از خود بپرسیم: «او از من چه انتظاری دارد؟» [توسط: شعربافان ] [ نظرات شما () ]
|
||
[ تمام حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به گروه پرستاری 91 میباشد.] |