بهار را باور کن
باز کن پنجره را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
*
باز کن پنجره ها را ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
***
حالیا معجزه ی باران را باور کن
وسخاوت را در چشم چمن زار ببین
ومحبت را در روح نسیم
که درین کوچه ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد!
*
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن.
" فریدون مشیری"