پرستاری 91 به نام نامی حضرت دوست که فقط نام اوست که نکوست
| ||
پا به پای کودکی هایم بیا کفشهایت را به پا کن تا به تا قاه قاهِ خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان مادری از جنس باران داشتیم درکنارش خواب آسان داشتیم یا پدر،اسطوره ی دنیای ما قهرمان باور زیبای ما قصه های هرشب مادر بزرگ ماجرای بزبز قندی و گرگ غصه هرگز فرصت جولان نداشت خنده های کودکی پایان نداشت هرکسی رنگ خودش بی شیله بود ثروت هر بچه قدری تیله بود ای شریک نان و گردو و پنیر همکلاسی، باز دستم را بگیر... [توسط: شعربافان ] [ نظرات شما () ]
|
||
[ تمام حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به گروه پرستاری 91 میباشد.] |