پرستاری 91 به نام نامی حضرت دوست که فقط نام اوست که نکوست
| ||
این روزها حالم تعریفی نیست..
حتی درخشنگی دنیا هم برایم کسل کننده است..
روزی دلم به حال دل کویر می سوخت، خیال میکردم قلب کویر را "تنهایی" این چنین نابود کرده ...
اما امروز صدای شکسته ی قلبم میگوید : کویر قرن هاست که ترک خورده حال و روزگار آدم هاست...
این روزها نفس کشیدن به قدری سخت شده که گاهی یادم می رود که دم و بازدمی هم هست...
دلم یک گوشه کویر را میخواهد تا بی حساب نفس بکشم...
کاش دنیا دنیا نبود اما آدم ها آدم بودند...
کاش می شد در عمیق ترین نقطه خیال زندگی کرد....
زنجیرهای ناامیدی دارند سراسرم را به اسیری می برند...
دیگر طعم تلخ سرنوشت را خوب میفهمم...
حتی یاد خاطرات شیرین هم تلخ اند...
دنیا کویر آرزوهای من است..
دوست دارم از خاکریز دنیا پا به سنگفرش آسمانها بگذارم...
نمیدانم پس کی قرار است صدای حبس شده ام از پشت این حباب شیشه ای دنیا رها شود...
قندیل های تنهایی راه نفس را بر من بسته اند و فقط مرا به عمق نخواستن ها میکشاند..
گاهی سکوت، فریاد به همه نامردی هاست
اما گاهی برای مرد شدن هم باید نامردی را تجربه کرد..
شاید سکوت من دیگران را آزار دهد..
اما سکوت همیشه تمامی حرف دلم میشود...
آن وقت دلم میشود شیشه و یاد روزگار سنگم...
دلم را دردنیای نوشته هایم غرق میکنم تا مالکیت زمان را لمس نکنم...
اینجا حتی زمان هم برخلاف دلم می چرخد...
با تمام دل خستگی ها تنها میگویم مصلحتت را شکر خدایی که میبینی و میدانم که میبینی...
شکر به درگاهت تنها وجود تنهایی ها...
پایان. [توسط: نجارباشی ] [ نظرات شما () ]
|
||
[ تمام حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به گروه پرستاری 91 میباشد.] |