پرستاری 91 به نام نامی حضرت دوست که فقط نام اوست که نکوست
| ||
کتاب" لشکر خوبان ": این کتاب که از انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است مروری بر خاطرات داستانی «مهدی قلی رضایی» از رزمندگان قدیمی آذربایجان است. اگرچه او اکنون روزهای 39 سالگی خود را میگذراند، لشکر عاشورا که بیشترین وقایع دربارة آن روایت شده است نوجوانی را به یاد میآورد که با سماجت و همت ستودنی، سختترین و ناگهانیترین لحظات میدانهای خطر و حادثه را تجربه کرد و از هر جنگ و عملیاتی، یادگار زخمی بر خود انداخت.
در ادامه تقریظ مقام معظم رهبری بر این کتاب را با هم میخوانیم...
"بسم الله الرحمن الرحیم" ـ این نیز بخشی از آن تصویر عظیم و باشکوهی است که ما همواره آن را از دور دیده و تحسین کرده و بزرگ شمردهایم بیآنکه از ریزهکاریها و نقشهای معجزآسای تشکیلدهنده آن و رنگآمیزیهای بینظیر جزء جزء آن، به درستی خبر داشته باشیم. این کتاب شرح این ریزهکاریهای حیرتانگیز در بخشی از این تابلوی ماندگار و تاریخی است. آنچه درباره عملیات بدر و والفجر 8 و کربلای 5 و کربلای 4 و بیت المقدس 2 و 3 در این کتاب آمده از بخشهای برجستهتر آن است. همچنین مجاهدتها در کوههای غرب؛ در ماووت و گردهرش و قامیش دیگر آن بلندیهای سخت، و نیز آنچه به یگانها و دستجات اطلاعات و غواص مربوط میشود و نیز بخشهای دیگری از آن در خور آن است که در شکل فیلم و رمان عرضه شود..
رهبر انقلاب اسلامی پیش از این در حاشیه یکی از دیدارهایشان فرموده بودند: "این کتاب لشکرخوبان پر است از اعجاب و عظمت ناگفته رزمندگان غواص و اطلاعات عملیات جنگ. در ایامی که این کتاب را میخواندم بارها و بارها متاثر شدم." در ادامه بخشی از این کتاب را با هم می خوانیم: "جهان سیاه شد.چیزی نمی دیدم.خاک سرد بود ولی هنوز داشتم می شنیدم و حس می کردم.زمین می لرزید و بچه ها همدیگر و من را صدا می زدند.ناگهان سکوت شد.خودم را تنهای تنها در جای کاملا تاریکی احساس می کردم.جایی که نه صدا اشت نه نور نه انفجار نه پدافند نه هواپیما و نه ... یک محیط بسته بود که فشارم میداد.دنبال روشنی بودم:"یعنی مرده ام؟!پس چرا همه جا تاریکه...مگه شهید به روشنایی نمیرسه؟"منتظر کسی بودم که فکر میکردم به زودی خواهد امد و مژده خواهد داد و مرا با خود خواهد برد.به انچه از احادیث خوانده و فهمیده بودم فکر می کردم.هیچ وقت به ان شدت منتظر یک ذره نور نبودم.در ان حال تنهایی و بیخودی دستی را روی دستم حس کردم.دست نوازشم میکرد و تکانم میداد به تدریج صداهایی هم وارد دنیای سیاه شده بود.صداهایی عجیب و غریب کلفت و بلند که گاه شبیه به گریه بود.سعی کردم دستی را مه دستم را در خود داشت فشار بدهم..."
[توسط: ] [ نظرات شما () ]
|
||
[ تمام حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به گروه پرستاری 91 میباشد.] |